فرهنگ فارسي و منظومه های عرفاني
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

فر هنگ غنی وپر بار فار سی در پر تو دین اسلام ودر سایه سار اعجاز قر آن از چنان غنا ومعنا بر خور دار شده است که امروزه این فرهنگ نه تنها فرهنگ زندگی وحیات عقلانی ودینی ساکنان کرانه های خزر وآمو در یا وپامیر والبرز است بلکه فرهنگ حیات برگزیده بسیاری از عقلای جهان وکاوشگران در فرهنگ ها وادیان واندیشه می باشد.البته این دلبردگی ها وعقل پروری وایمان آفرینی این فرهنگ وزبان نتیجه وحاصل خرد ورزی های اندیشمندان بزرگ چون مولوی سنای وعطار...وصد ها عارف وحکیم وشاعر دیگر است واز جمله ی آن ها عطار نیشابوری می باشد که منظومه های عرفانی وسیر وسلوک عاشقانه و تاملات عقلی ملهم از وحی   اوچنان شهرت جهانی به فرهنک اسلامی وزبان فارسی داده اند که نام عطار ودین اسلام وزبان فار سی سه جمله واژه ای است واحد وناگسستنی ومطالعه وفهم عر فان بیدون خوان صفر نامه مرغان قاره بیکرانه روح عطار اگر محال نباشد لااقل بی حاصر وتنک مایگی وسیر در کویر خواهد بود.

عطار با خلق (منطق الطیر)و(اسرار نامه) عرفان را از وادی عقل به گلستان احساس واشراق کرد واسرار نامه ومنطق الطیر او درنیستان روح مولوی چنان آتش در افکند وشعله بر فروزان که تاهنوز فروزان است وادی به وادی در نیستان جان مردان وزنان سالک ومسافر حرم عشق شعله ور می گردد وجان وجهان را دیگر می کند.

اندیشه های لطیف عرفانی   در قالب خیال وشعر وشعور شهود وام دار عارف بزرگ چون سنای است چنان که سلسله جنبان اسلسله داران مولانا جلال الدین بلخی می گوید:

عطار روح بود وسنايي دو چشم او

ما از پی سنايي وعطار آمدیم

یعنی عطار اگر چه مقامش درعالم عرفان مقام روح است اما پیر وراهنما وراهبر این روح در وادی عرفان سنای می باشد وما نیز با روح پرسوز وگداز عطار ودوچشم بصیرت آفرین سنای این نیستان با آتش می کشیم.

عطار در منطق الطیر برای عرفان هفت مرحله یا هفت وادی برمی شمارد .

به نظر می رسد که مولوی در تروین مثنوی بناداشته است که مثنوی را در هفت دفتر به شیوه عطار خلق کند واجل این فرصت را به او نداده است اگر این ششدفتر مثنوی را با این رویکرد مطالعه کنیم در می یابیم که دقیقا راهوشسوه راه وشیوی عطار می باشددفتر اول با این بیت مشهور آغاز می گردد:

بشنواز نی چون حکایت می کند

 واز جدای ها شکایت می کند

ومخصوصا این بیت:

از نیستان تا مرا ببریده اند

از نفیرم مرد وزن نالیده اند

این یعنی که مولوی در پی طلب یار چنانسوز ناک می نالیده است که مردمان ظاهر بین وبی درداز ناله های فراق مولانا به فغان آمده بوده اند.

من ادعای مطالعه عمیق وهمه جانبه ومقایسه ای بین مثنوی ومنطق الطیر انجام نداده اما آن مقدار که وقت وتوان علمی این کمترین بنده خدا اجازه می داد ومطالعه کردم وبهتر است این گونه بگویم (به حقیقت نزدیک تر است )که خوانده ام ،چنین بر داشتی دارم.

اکنون این هفت وادی را از منطق الطیر عطار می خوانیم:

وادي در لغت به معني رودخانه و رهگذر آب سيل؛ يعني زمين نشيب هموار کم درخت که

جاي گذشتن آب سيل باشد و هيمنطور به معني صحراي مطلق آمده است1)

 عطار اين مراحل را به بيابانهاي تشبیه کرده است که سالک طريقت برای رسیدن به بمقصود بايد این مراحل وبیابان های مخوف رابی زاد وتوشه طي کند

قبل از عطار هم صوفیا وعارفان در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از اين

.

1توبه- توکل2توبه3ورع4زهد5فقر6صبر7رضا

 

علاوه بر این هفت وادی ومرحله ی سیر وسلوک احوالات که بر عارف در این سیر وسلوک پدید می آید را(10)حال ذکر نموده به این تقریر:

1مراقبه 2- قرب 3- محبت 4- خوف 5- رجا 6- شوق 7- انس 8- اطمينان 9- مشاهده اما صوفيان قرون بعد بر اين تعداد وادی (10)افزوده از جمله ابوعبدالله انصاري به ده وادي معتقد است (شرح منازل السائرين ص 198-

البته عرفا وشارحان کتب عرفان در بیان این وادی ها وچند وچون آن اختلاف دارند که شرح وبیان وتبیین آن از حوصله این مقاله خارج می باشد وجهت اطلاع بیشتر به کتاب های خور عارفان ونویسندگان که در احوالات آنان کتاب نوشته باید  مراجعه  شود  از جمله. ک. : بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تاليف دکتر غني ص 207 تا 227 و کتب معتبر صوفيان از قبيل رساله قشيريه و هجويري و غيره)-

عطار در مصيبت نامه پنج وادي تصور کرده است و در منطق الطير هفت وادي. به این شماره 

1طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحيد 6- حيرت 7- فقر و فنا و براي هر يک شرحي بسيار شيوا و دل انگيز آورده است.

طلب

: در لغت بمعني جستن است (المصادر) و در اصطلاح صوفيان \"طالب\" سالکي است که از شهوت طبيعي و لذات نفساني عبور نمايد و پرده پندار از روي حقيقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملي گردد (لطايف) – آنرا گويند که شب و روز به ياد خدايتعالي باشد در هر حالي (کشف المحجوب)- در حقيقت «طلب» اولين قدم در تصوف است و آن حالتي است که در دل سالک پيدا مي شود تا او را به جستجوي معرفت و تفحص در کار حقيقت و اميدارد. «طالب» صاحب اين حالتست و مطلوب هدف و غايت و مقصود سالک است.

عشق

: بزرگترين و سهمناک ترين وادي است که صوفي در آن قدم مي گذارد. معيار سنجش و مهمترين رکن طريقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همين مناسبت تعريف کاملي از آن نمي توان کرد چنانکه مولانا گويد:

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

 شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت

صوفيان در توصيف آن داد معني داده اند و نقل گفتار آنان در اينجا ميسر نيست، فقط به نکته اي از آن اشاره مي شود و براي توجه به کيفيت آن مي توان به مراجعي که در ذيل مي آيد مراجعه نمود. سهروردي گويد: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گياهيست که در باغ پديد آيد. در بن درخت. اول، بيخ در زميني سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت مي پيچد و همچنان مي رود تا جمله درخت را فرا گيرد و چنانش در شکنجه کند که نم در ميان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت مي رسد بتاراج مي برد تا آنگاه که درخت خشک شود.

همچنان در عالم انسانيت که خلاصه موجوداتست، درختيست منتصف القامه که آن بحبة- القلب پيوسته است وحبةالقلب در زمين ملکوت رويد... و چون اين شجره طيبه باليدن آغاز کند و نزديک کمال رسد عشق از گوشه اي سر بردارد و خود را در او پيچيد تا بجايي برسد که هيچ نم بشريت در او نگذارد و چندانکه پيچ عشق بر تن شجره زيادتر مي شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعيف تر مي شود تا بيکبارگي علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان مطلق گردد و شايسته آن شود که در باغ الهي جاي گيرد.» (رسالة في حقيقة العشق ص 13) «محبت چون بغايت رسد آنرا عشق خوانند و کويند که \"العشق محبة مفرطه\" و عشق خاص تر از محبت است زيرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زيرا که همه محبتي معرفت است. اما همه معرفتي محبت نباشد...

پس اول پايه معرفت است و دوم پايه محبت و سيم پايه عشق. و بعالم عشق که بالاي همه است نتوان رسيد تا از معرفت و محبت دو پايه نردبان نسازد» (رسالة في حقيقة العشق ص 12).

عطار در الهي نامه آورده است:

ز شهوت نيست خلوت هيچ مطلوب

 کسي کين سر ندارد هست معيوب

وليکن چون رسد شهوت بغايت

 ز شهوت عشق زايد بي نهايت

ولي چون عشق گردد سخت بسيار

 محبت از ميان آيد پديدار

محبت چون بحد خود رسد نيز

 شود جان تو در محبوب ناچيز

ز شهوت در گذر چون نيست مطلوب

که اصل جمله محبوبست محبوب

(الهي نامه ص 48)

بطوريکه گفته شد صوفيان را در توصيف عشق و محبت و محبوب و تقديم و تأخير آنها و کيفيت اين عشق و تاثير آن در سالک و لزوم عشق در طريقت بسيار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اينجا ميسر نيست (جهت مزيد اطلاع ر. ک. اللمع ص 57 و رساله قشيريه ص 143 و هجويري ص 392 و منازل السائرين قسم سابع و احياء العلوم الدين ج 4 ص 251 تا 275 و فتوحات المکيه ج 2 ص 220 و سوانح غزالي و رساله في حقيقة العشق سهروردي واشعة اللمعات، لمعه هفتم ص 87 و مصباح الهدايه ص 404 و حواشي نگارنده بر اسرارنامه ص 276 و 280).

معرفت

ولي در نزد اين قوم معرفت صفت کسي است که خداي را به اسماء و صفاتش: معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدايتعالي عارف است و هر. شناسد و تصديق او در تمام معاملات کند و نفي اخلاق رذيله و آفات آن نمايد و او را در جميع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوري گزيند و هميشه در سروعلن با خداي باشد و باو رجوع کند. (رساله قشيريه ص 141) جهت مزيد اطلاع بر اين اصطلاح ر. ک. مصباح الهدايه ص 90 ببعد و هجويري ص 341 ببعد و منازل السائرين قسم دهم و کيمياي سعادت ص 41 ببعد و فرهنگ مصطلحات عرفاء ذيل کلمه معرفت.

توحيد

در اصطلاح: در لغت حکم است بر اينکه چيزي يکي است و علم داشتن به يکي بودن اهل حقیقت تجرید ذات الهي است از آنچه در تصور يا فهم يا خيال يا وهم و يا (تعريفات) (و نيز ر. ک. رساله قشيريه ص 134 و مصباح الهدايه ص 17 ذهن آيد

تفريد: نفي اضافت اعمال است بنفس خود و غيبت از رويت آن بمطالعه نعمت و منت حق تعالي (مصباح الهدايه ص 143)- و قوفک بالحق معک (ابن عربی)

عطار گويد:

تو در او گم گرد توحيد اين بود   

گم شدن کم کن تو تفريد اين بود

                                                (ص 210 س 3761 منطق الطير عطار)

شيخ ما (بوسعيد) گفت حق تعالي فرد است او را بتفريد بايد جستن تو او را بمداد و کاغذ جويي کي يابي (اسرار التوحيد ص 201

تجريد: ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطناً و تفصيل اين جمله آنست که مجرد حقيقي آن کسي بود که بر تجرد از دنيا طالب عوض نباشد بلکه بر آن تقرب بر حضرت الهي بود (مصباح الهدايه ص 143)- خالي شدن قلب و سر سالک طالب الله و بحکم \"فاخلع نعليک\" بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند (فرهنگ مصطلحات عرفا).

حيرت

عارفين در موقع: يعني سرگرداني و در اصطلاح اهل الله امريست که وارد مي شود بر قلوب تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.

(فرهنگ مصطلحات عرفا).

فقر و فنا

:

فقر: در اصطلاح صوفيان عبارتست از فقد مايحتاج اليه (تعريفات)- ابوتراب نخشبي: گفت غنا آنست که مستغني باشي از هر که مثل تست و حقيقت فقر آنست که محتاج باشي بهر که مثل تست (تذکرة الاولياء ج 1 ص297 و طبقات الصوفيه ص 250- 120

اما فنا: در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسيله کثرت رياضات حاصل شود و نوع ديگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت ازاين جهت است که مشايخ اين قوم گفته اند الفقر سواد الوجه في الدارين» قشريه ص 36 و هجويري ص 311 و فتوحات المکيه ج 2 ص 512 و مصباح الهدايه ص 426).

 

 

منابع:

لطايف الغات- فرهنگ مثنوي ملاي روم، تدوين مولوي عبداللطيف

منطق الطير مقامات طيور عطار نيشابوري به اهتمام سيد صادق گوهرين

فرهنگ مصطلحات عرفاء- تاليف سيد جعفر سجادي، چاپ تهران

 

 


April 22nd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان